مجموعه نمایشنامه های کوتاه "هاتف "

مجموعه نمایشنامه های کوتاه
"هاتف "

)دختری در حالی که عینک دودی به چشم دارد ؛با یک شاخه گل بدست؛ عصا زنان وارد
میشود؛دختر با عصا دنبال سنگ قبری میگردد؛ بو میکشد؛ ودرنهایت پیدا
میکند؛ایستاده زیر لب فاتحه میخواند...(
رویا: پیدا کردنت کار سختی نیست؛ حتی میشه از بوی عطرسنگ قبرت فهمید
کجاس!!
) اشک های گوشه ی چشم خود را پاک میکند(
امروز یه روز خیلی خوبه؛ یه روز که فقط یکبار تونستیم براش شادی کنیم و جشن
بگیریم؛یه روز که برای همیشه خاطره شد؛انگار همین دیروز بود که باهم آشنا
شدیم!؟مثه پلک زدن میمونه...یادته!؟...اما...دوسال گذشت!!!
) شاخه گل را روی سنگ قبر میگذارد دست میکشد متوجه گلی دیگر میشود ولی به
روی خود نمی آورد ادامه میدهد..(
تولدت مبارک عزیزم!!
) کنار قبر مینشیند(
شاید قسمت مام این بود توی اون تصادف لعنتی تو از دنیا بری و
منم چشامو از دست بدم و خیلی از روزها رو نبینم؛روزهای تنهای؛
روزهای بارونی؛حتی رفتار آدمهای اطرافمو؛نمیدونم... شاید....
ادامه عاشق شدنم رو....آره این درسته...
دوباره دارم چرت و پرت میگم نه!!؟آخه مهران؛ چرا نمیخوای بفهمی روزا
برام خیلی سخت داره میگذره؛دیگه به اینجام رسیده همه چیز تکرای شده
برام !! آره بهونه گیر شدم؛اگه خودت جای من بودی چیکار میکردی هان!؟

برای دانلود فایل نمایشنامه اینجا کلیک کنید

نمایش نامه کوتاه
" پنجره ای رو به کرامت"

زری:)در حال صحبت کردن با گوشی تلفن خانه(... خیلی دلم گرفته؛ یه بچه معلولی دارم؛ شیش ساله که از زندگیم هیچی نفهمیدم، کوچیک بود بهتر بود؛الان شیش سالشه کارهای خودشو نمیتونه بکنه، زندگیمون همش شده با محمود جنگ و دعوا و گریه....
دیگه بُریدم ،)اشک در چشمانش حدقه میزند(..شاید باورتون نشه خیلی وقت ها تنها آرزوم اینه کاش یکی از ما تو این دنیا نباشه،اینقدر دکتر بردنها دعا کردنها فایده ای نداشت که دیگه از همه چیز و هم جا ناامید شدم؛ هرکیم از راه میرسه منو نصیحت میکنه،کنایه میزنه..، همه فکر میکنند من مقصرم که اینجوری شد،هیچکدوم تو موقعیت من نیستن،بهترین روزهای زندگیم تبدیل شده به بدترین روزا، بخدا دیگه دارم کم میآرم؛ )اشک هایش را باپَر روسری اش پاک میکند(..این شماره رو دیشب اکرم خانم بهم داد

برای دانلود فایل نمایشنامه اینجا کلیک کنید

به نام خدا

نمایش نامه کوتاه : " میم"
صحنه:
(قبرستان)
(مردی در حالی که کتاب دعا کوچیکی در دست داردبالای سر دو جنازه کفن پیچ ،با چشمان گریان روضه حضرت زهرا"س" را میخواند؛صدای او بهمراه موسیقی غمگین ادغام میشود و اوج میگیرد؛ در این هنگام مرد متوجه چیزی میشود ودست از خواندن برمیدارد؛ بلند میشود با دقت نگاه میکند؛موسیقی قطع میشود )
محمد: میبینی مریم خانوم!؟ اونجا رو میگم!؟خوشابه سعادتشون؛ پیش خدا کاری نداره اگه بخواد ادمارو اینقدر عزیز کنه؛چند ماه پیش اونجا جای سوزن انداختنم نبود!!؟
(جلوتر می آید قسمتی دیگر را با دست جستجومیکند)
بزار ببینم..... آااهان!! دقیقا اونجا؛
زیر اون درخت آکالیتوس بزرگه هست، اونجا؛ پشت خیابون مسجد صاحب الزمون داربست زده بودند؛خیلی شلوغ بودها!!؛ اصلن هرکسی رو راه نمیدادن داخل بشه خانواده شهدا یا مسول میبایست باشی؛ چون لباس تنم بود بچه‌های سپاه احتراممم کردند.گذاشتنم برم نزدیکتر..
یادش بخیر؛عجب روزی بود...
این کوههای روبرو میبینی!؟ پر بود؛تا چش کار میکرد سیاهی میزد؛ازهرجایی که فکرشومیکردی آدم امده بود؛کُرد؛لر؛عرب؛ترک... اوووه؛انگاری کل ایران آمده بودن تا وداع کنن؛ اصلن جای سوزن انداختن نبودها!!
یهو جمعیت هجوم آورده و؛مام وسط فضای داربست گیرافتاده بودیم،نه راه پیش بودنه راه پس؛ عجب روزی بودها!!یادمه خوردیم به اذان ظهر؛بچه های سپاه با بطریهای آب معدنی که همراهشون بودوضو گرفتند همون جا توخیابون نماز جماعت خوندیم.بعداز نماز بودکه سردار شریف اومد پشت تریبون و معذرت خواهی کرد گفت امروز مراسم خاکسپاری انجام نمیشه!! از مردمم خواست از کوههای اطراف بیان پایین... تعدادی موندن و تعداد زیادی هم رفتند به خونه هاشون،
همون شب بود که خاکسپاری انجام شد..
(نفسی چاق میکندکمی جلوترمیرود؛بیشتردقت میکندوبادست نشان میدهد) اونجا رو که میبنی چند نفر وایستادن ها درست بالای قبرحاج قاسمه؛ کنارش یوسف الهیه؛حسین پسر غلامحسینی که میگفتند؛ همینه!!

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

نمایشنامه کوتاه

 

برای دانلود نمایشنامه فنجان را سمت قلبت بگیر اینجا کلیک کنید .

نمایشنامه کوتاه

 

برای دانلود نمایشنامه عشق از پشت عینک دودی اینجا کلیک کنید .

نمایشنامه کوتاه 

 

برای دانلود نمایشنامه صابر اینجا کلیک کنید 

نمایشنامه کوتاه 

برای دانلود نمایشنامه دلسوز اینجا کلید کنید 

نمایشنامه کوتاه 

جنایت تلخ

برای دانلود نمایشنامه اینجا کلیک کنید 

 

 به نام خدا
نمایش نامه کوتاه : " میم"

صحنه:
/قبرستان/
 ( مردی در حالی که کتاب دعا کوچیکی در دست  دارد بالای سر دو جنازه کفن پیچ، با چشمان گریان روضه حضرت زهرا (س) را می خواند؛ صدای او بهمراه موسیقی غمگین ادغام می شود و اوج میگیرد؛ در این هنگام مرد متوجه چیزی می شود و دست از خواندن برمیدارد؛ موسیقی قطع می شود)

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

به نام خدا

نمالیشنامه کمدی " دزدان بامعرفت ! "

پرده بالا میرود _ ( نور کمرنگی به صحنه میپاشد ؛ صدا از بلندگو پخش میشود )

برای دانلود فایل کامل نمایشنامه اینجا کلیک کنید 

" به نام خدا "

..... تئاتر خیابانی ... 

( به رنگ نارنجی !!! )

اجرای این نمایشنامه منوط به اجازه کتبی از نویسنده این اثر میباشد "

( رفتگر با لباس نارنجی ، درحالی که جارو بزرگی در دست دارد سطل بزرگ اشغالی را همراه خود به

جمعیت می اورد و درحال جمع کردن پوست شکلات و تخمه.وچندتا ته سیگار،از روی زمین.کمی هم

لکنت زبان دارد. لحظه ای دست نگه میدارد سطل را وسط میگذارد مشغول جارو کردن؛دوباره از جارو

کردن دست میکشد ته سیگارها را از روی زمین برمیدارد نشان مردم میدهد )

برای دانلود فایل کامل متن نمایشنامه اینجا کلیک کنید 

 

به نام خدای سمیع و بصیر خطا پوش بخشنده بینظیر "

نمایشنامه : " شیری که آدم میخورد ! "

" اجرای این نمایشنامه منوط به اجازه کتبی از نویسندگان این اثرمیباشد "

نور قسمتی از صحنه را روشن میسازد "

صحنه :

پشت بام یک آپارتمان وسط شهر ؛ صدای بالا آمدن یک نفر از پله ها فضا را

پر میکند ؛ لحظهای میایستد به درپشت بام میکوبد باز

نمیشود ؛ سکوت " ... صدای شکستن شیشه پشت بام سنگی به وسط  صحنه پرت

میشود غِل میخورد ، موسیقی دلهره آوری فضا را پُر میکند ... دختری مشکی پوش

چمدان به دست ، و حال مساعدی ندارد وارد میشود روی لبه بام میرود با

دستهای باز حرکت میکند ؛ لحظهای میایستد "  روبه تماشاچی میشود ... )

برای دانلود متن کامل نمایش نامه اینجا کلیک کنید 

 

 

 

دلم؛ برای در آغوش گرفتن ها؛ برای نوازش کردن ها؛تنگ شده!!؛ آنجایی که اسم تو درمیان باشد؛یک لحظه هم برای عشق بازی دیر نیست؛ در سکوت امادر یک بغل ...آرام؛قدری محبت  میتوان سرآغازیک عشق باشد؛ گاهی به اندازه یک بوسه میان پیشانی!!.. عشقی که ماندگار است ؛برای همیشه؛ تا ...ابد.گاهی با رسیدن فصلی زیبا میتوان عاشق شدن را دید!! شاید میان گل های شقایق در دشت....تا رسیدن به خوشبختی... اما؛این پایان راه نیست!!؛فصل نشاط آغاز؛بودن هاست!! آنجایی که من باشم و تو باشی و یک ...باهم بودن ...بایددر انتظار فصل هایی دیگر بود؛ با عشق بمان؛با عشق زندگی کن؛‌...صحبت از عشق که میشود..بازهم حرف منو تو درمیان خواهد بود...با همه ی طعم ها!! شیرین؛ترش؛ملس؛...اما دوست داشتنی....شاید همانند ...فصل انار....
نویسنده:رسول پوریزدی شماره  09132989795

یه وقتایی پاييز؛ بهانه ای میتونه باشه براي ريختن خیلی از غم ها و دردها؛حس پاییز؛حس سبک شدن؛ پاییز امسال با سال های دیگه خیلی فرق داشت؛ سرد و بی روح ؛جایی که تو توش سهمی نداشته باشی؛ مثله پاییز میمونه، نمیگم لعنت به پاییز؛فقط میگم حسرت قدم زدن باتو؛...وقتی پنجره اتاقمو باز میکنم هنوزبوی عطرتت رواز توی باغ حس میکنم؛ فقط سهم من از این بوی پراحساس یک آهه،یک آهه سرد.....هیچ چیز بدتر از درد دوری نیست.دردی که با اون زخم بستر میشه گرفت؛....اونجایی که همه جوابت میکنند و تکو تنها میشی؛ یه روز سرد و برفی باید منتظر؛ حس پرواز باشی.شاید؛ این آخرین حس انتظاره!...ساده وسفید؛ اما در؛ سکوت!...آرام؛آرام.....

به قلم: رسول پوریزدی 09132959795

کیف پول یک پدراز قبل ؛خالی تر شده/

خانه هاازفیلم هندی هم ؛خیالی ترشده!/

مردِ همسایه ،غریق سیل هاگردیدو رفت/

پاسخ مسئول بحران از کجاو کی؟سوالی ترشده!!/

التماس صد دعا درچَشم مبهوت پدر/

اشک جاری میشودچون صبر ؛ سُفالی تر شده!!/

کودکی در خواب دیده چشم مادر تَر شده/

لب گشود؛اشکان مادر بر زمین افتادهِ؛ قالی تَرشده!!/

حال و احوال دل این مردمانِ شهر هم/

 با کمک های سپاه و ارتش؛ عالی تر شده/

چون که بهمن ماه رفت ؛سال سختی درگذشت!!/

وقت رفتن ،این کمر از درد؛هلالی تر شده!

شعر: رسول __ پوریزدی

به نام خدا

نمایشنامه :(هاتف)

"تقدیم به همه ی بازماندگان زلزله حتکن شهرستان زرند؛روحشان شادویادشان گرامی "

(اجرای این نمایشنامه منوط به اجازه کتبی ازصاحب این اثرمیباشد)

/ پرده بالامیرود،نورصحنه راروشن میکند. /

صحنه:(مسجد یک روستا که از سنگ وچوپ میباشد؛ قسمتی ازآن آوار وتخریب شده؛ درگوشه ای دیگر چندجنازه کوچک وبزرگ ؛که روی آنهاروپوش سفیدی کشیده شده به چشم میخورد؛موسیقی غمنگیزی پخش میشود،صدای نم نم باران ،بهمراه آن بادملایمی شروع به وزیدن میکندباصدای پنجره شکسته ی مسجد؛ ازبین جنازه هایک نفر آرام روپوش راکنار میزندپشت به تماشاچی؛ مینشیندوچمپاتمه میزند)

هاتف: چه سپیده دم دلگیری...(نفس عمیقی میکشد)اینجاهنوزبوی باران به مشام میرسد؛چه عطر دل انگیزی دارد(گوش تیز میکند)...شماهم  میشنوید؟!گوش کنید!صدای دلنشین اذان،از گلدسته ی همین مسجد!؛...بانوای گرم حاج یونس.(صدای باران با آهنگ ؛ادغام و اوج میگیرد،هاتف باعجله روپوش راکنارمیزندوبلندمیشودلنگ لنگان درحالی که صورتش زخمی شده؛ دورتا دورصحنه چرخ میزند،وپریشان حال وسط مینشیند،موسیقی قطع میشود، اماصدای نم نم باران بر صحنه حاکم است ؛ مطلبی به یادش میاید؛به پنجره خیره میشود؛صدای یاکریم ،سکوتش رامی شکند... ) 

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

"نمایشنامه طنز:

تست اشتباهی"  

(پرده بالا میرود؛ استدیو رقص نور فضا را پر میکند.. آهنگ سنگ وشیشه محمد حشمتی پخش میشود،پسری با کت و شلوار در حالی که میکروفن بدست دارد در نور نمایان میشود و اهنگ را با احساس دابسمش میکند؛تا اینکه یک نفر در حال جمع کردن سیم میکروفن و در اخر میکروفن را از دست پسر میگیرید اهنگ هنوز در حال پخش است ، مرد آهنگ را قطع میکند نور به حالت عادی برمیگردد ) 

پسر:ای بابا،چرا اهنگ رو قطع میکنی اولی داشتیم با خودمون حال میکردیم اههه.   

صدابردار:(گوش پسررامیگیرد)

پسر:آخ؛آخ؛        

صدابردار:گفتم اینجا بشین اقای معینی رفته دست به اب الان میاد. نگفتم برو دست بزن به وسایل ،همینجا بشین اعصاب ما رو  بهم نریز،افتاد؟!  

پسر:چشم؛چشم؛ اوکی،

اقا اجازه!؟من گفته باشم باید برم پدرم جلو در منتظره ها،این معین کی میاد؟!

صدابردار:( در حال خارج شدن) الان میاد دست به چیزی نزنی ها!؟      

پسر:چشم اقا،( رو صندلی دیگری میرود مینشیند اقای معینی در حالی که دست و صورت خود را پاک میکند وارد میشود دراین هنگام گوشی اقای معینی زنگ میخورد )

اقای معینی:به به؛سلام اقا ؛ خیلی ارادت داریم ،(نگاهی به پسر)بله امدن الان روبروی من نشستند،چشم اقا،چشم خیالتون راحت، شما از همین حالا این اقا پسرتون رو روی پرده سینما ببینید.. خواهش میکنم.  فقط اقا اگه زودتری اون وام جور بشه،خودتون درجریانیدپروژه خوابیده.(سکوت) اقا ما چاکریم .. حله اقا حله.... چشم چشم.. قربان شما .خداحافظ..  

پسر:سلام ،اقا معین؟!.. 

اقای معینی:معینی هستم؛بفرما بشین پسرم،  

پسر:پدرم گفت.. 

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

(بنام خدا)

نمایشنامه کمدی موزیکال؛(رویای یک پسرچلمنگ!!)

( اجرای این نمایشنامه مخصوص گروه طلوع شهرستان راورمیباشد ، و هرگونه استفاده دیگر از این نمایشنامه توسط گروههای نمایشی دیگرمنوط به اجازه کتبی از نویسنده این اثر می باشد.)

شخصیت ها نمایش :

1- مراد

2- کدخدا

3- کامی

4- فالگیر

5- راننده

6- دختر

7- مامور یک

8- مامور دو

9- غلام

10- دختر بچه

11- پسر بچه

12- تعدادی مردم شهر

//اپیزود اول//.

(پرده بالا میرود؛ نور آرام آرام می اید،آهنگ محلی پخش میشود،تعدادی از مردم روستا در حال درو کردن گندم،کدخدا هم داس بدست جلوی مردم بااهنگ هماهنگ گندم درومیکنند،لحظه ای میگذردکه؛باصدای فریادمراداهنگ قطع میشود) 

مراد:کدخدا!!!من قبول شددددددم!! اهای مردم من دانشگاه قبول شدم . مراد دارمیره دانشگاه ه.(باصدای کل زنها،اهنگ بوی ماه مدرسه پخش میشود؛مرادباخوشحالی ازبین تماشاچیان عبور میکندبطرف صحنه،مرادچندین دفعه دمپایی هایش ازپادرمیاید و به زمین میخورد و بلند میشود.تا اینکه به روی صحنه میرسد،اهنگ قطع میشودوبه جای ان اهنگ کاوویی پخش میشودمردم به عقب میروندکدخدابه وسط میاید،مرادکدخداروبروی هم قرار میگیرندچشم درچشم همدیگرتا اینکه داس ازدست غلام میافتد؛اهنگ قطع میشود)

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

 

هنرمندان گروه هنری طلوع شهرستان راور امشب مهمان آقای رضا درویشی بودند . ( 1397/04/20 )

* کمدی موزیکال عروس اینترنتی 

* فرهنگسرای کوثر کرمان ( باغ ملی ) 

* از 4 تیر ماه تا 15 مرداد هر شب ساعت 20

نمایشنامه طنز:( وآی پس!!)   

صحنه:(اتاق عمل،دستیار۱ در حال تمیزکردن وسایل بایک شیشه پاک کن؛ مرد روستایی(بیمار) در حالی که یک عکس رادیولوژی در دست بهمراه دفترچه بیمه وارد اتاق عمل میشود)    بیمار:(باهیجان)  به به اتاق عمل ،ماشاا.. .سلام اقا خسته نباشید،به من گفتم بیام اینجا عمل داشتم..  

دستیار۱:صبر کن اقا صبرکن؛ کجای میای !!.  کفشاتو درار بگذار اونجا ، دستا بالا، اونجا وایس.پشتت بکن به من سریع باش ( بیمار انجام میدهد؛دستیار۱ مشغول ضدعفونی بیمار میشود)      بیمار: چیزی شده ،من رفتم اونجا  به من گفتند بیام اینجا من امروز عمل دارم.. عمل قلب..  

دستیار:بازه یا بسته؟!     

بیمار:چی کجا!؟؟               

دستیار:برو اونجا رو تخت بخواب بدو بدوالان اقای دکتر میاد. نگفتی بسته هست یا باز؟     

بیمار:(روی تخت به سینه میخوابد) .. من نمیدونم خودتون دیگه دکترید معاینه کنید.     

دستیار:(متوجه میشود)اقا چرا اینجوری خوابیدی مگه عمل قلب نداری برگرد  قلب اون وره .     

بیمار:من نمیدونم شما میگی بخواب سریع الان دکتر میاد. باز و بسته راه انداختی.. 

دستیار:عزیز من میگم عمل قلبت بازه یا بسته هست؟..    

بیمار:(نفس راحتی میکشد)اهان خدا روشکر ترسوندی همین اول کاری ، خب بگو اقا اشاره کن قلب؛نمیدونم .. نگفتند چیزی به من.. 

دستیار:دفترچه بیمه ات بده من ببینم..   

بیمار :بفرمایید. دستیار: دفترچه ات هم که عکس ابوعلی سینا روش نداره که از این جدیداس. عمل بازه.

بیمار:اهان بازه ،بله دیروز گرفتم.. 

بیمار:میگم طول میکشه عملش!؟ من شبی ابدارم! 

دستیار:چی!! نه زیاد بستگی به خودت داره چقدر پول داده باشی(سراغ سیستم صوت میرودصدارا تست میکند) 

دستیار۱:یک. یک. دو. امتحان میکنیم. یک. یک صدا خوبه؟

بیمار:بله اقا خوبه میگم اقا این صوت و دم دستگاه باید حتما باشه تو اتاق عمل؟!

دستیار:بله اقا ،این دکترش موزیکاله،فقط با اهنگ عمل میکنه...قلب خیلی مهمه. چیزی به دکتر نگی ها خیلی حساسه.

بیمار:نه بابا به من چه! ( در این هنگام دکتربایک دستیار دیگر  وارد میشوند)

دستیاریک:(دستپاچه میشود) برپا!!  

دکتر:بشین اقا مگه اینجا مدرسه اس.. (رو به دستیار دو مریض رو اماده کنید)

دستیار۲:چشم اقای دکتر. (به سراغ بیمار میرود)

بیمار:سلام اقای دکتر خسته نباشید من یک پارچ ماستی اوردم براتون یادم باشه بعدعمل تقدیم کنم.  

دکتر:سلام عزیز قربون شما..(رو به دستیار یک)  این چرا حرف میزنه!؟ مگه بیهوش نکردید!!؟

دستیار۱:ببخشید اقای دکتر الان بیهوش میکنم..  

دکتر:سریع باش تا من لباس عوض میکنم..سیستم اماده هست چک کردید؟!  

دستیار۱:بله اقای دکتر اماده  چک شده..

دکتر:سریع باشید ،من بایدساعت ۵ برم.(دکترمشغول لبای عوض کردن میشود)

دستیار۲:چشم اقای دکتر .. (رو به بیمار )ببین عزیزم من این امپول رو بهت میزنم چشمات و ببند تا ده بشمار (امپول را تزریق میکند)    

بیمار:(تندتندمیشمارد)۱؛۲؛۳؛۴؛۵؛…… 

دستیار۲:اینجوری نه عزیزم اهسته..   

بیمار:۱؛۲؛۳؛۴؛۵؛ … (صداش قطع میشود)  

دستیار۱:اقا دکتر مریض اماده هست...   

بیمار:(بلند میشود مینشیند) نه بابا چی اماده.. بعداز۵چنده؟!    

همه:(متعجب نگاه میکند) 

دستیار۱:شش!!!

بیمار:(دوباره درازمیکشد)۶؛۷؛۸؛۹؛۱۰.  (صداش قطع میشود)  

دستیار۲:اخیش اقای دکتر بیهوش شد..      بیمار:(دوباره بلند میشود منشیند) 

اقای دکتر !!نمیشه شما عمل کنید منم نگاه کنم، به جون مادرم چیزی نمیگم این امپول اثر نداشت،چه کاریه اخه دور همیمم حوصلمونم سر نمیره ها!؟  

همه:!!!    

دکتر:نمیشه اقا،یک امپول بیهوشی دیگه بزنید لطفا!  

دستیار۱:چشم اقای دکتر (امپول اماده میکن)بخواب عزیزم.. (تزریق میکند) دوباره تا ده بشمار،  

بیمار:چشم ،۱؛۲؛۳؛۴؛۵؛…… 

دستیار۲:بیهوش شد اقای دکتراماده هست. 

دکتر:(بالای سر بیمار می اید )خوب شروع میکنیم اول رگ ها رو تست میکنیم..  

بیمار:( بلند میشود)  من میگم اقا دکتراین امپول اثر نداره!! خب چی میشه منم نگاه میکنم!!

همه:(متعجب) 

دستیار۱:من میگم اقای دکتر محلی بهش ندیم عمل کنید..  

دکتر:چی میگی اقا؛مگه میشه!! 

بیمار:ها چطو نمیشه،یه روز زیر تراکتور پسر ماشاا.. خوابیده بودم . پسر ماشاا.. حواسش نبود من زیر تایر خوابیدم اومد عقب نصف بدنم زیر تراکتور پچ شد.. کردنم تو چادرشبو اوردنم بیمارستون دکتر عملم کرد خوب شدم .جاتون خالی تا اخر عمل با دکتر گپ زدیم و خندیدیم اینقدر حال داد... 

دکتر:(از حال میرود،دستیار۲اب قند میدهد به دکتر خوب میشود) 

بیمار:چی شد اقای دکتر!!   

دکتر:طوری نیست فشارم افتاد پایین.   

دستیار۲:چکار کنیم اقای دکتر..

بیمار:طوری نیست شروع کنید اینها منم میرم زیر روپوش ( روپوش را روی صورتش  میکشد) 

دکتر:نبض،تنفس همه چی خوبه..  

دستیار۲:اره اقای دکتر خوبه همه چیز.   

دکتر:شروع میکنیم، اهنگ،

دستیار۲:(به سمت دستگاه  اکومیرود اهنگ پخش میکند آهنگ ملایم    دکتربا حرکت اهنگ مشغول میشود)

دکتر:تیغ،پنس،……قیچی…

(دراین هنگام صدای بیمار از زیر روپوش بلندتر به گوش میرسد همه گوش میدهند دکتر گوشش را نزدیکتر میبرد ) 

بیمار:اره بابا،نمیدونم گفتند قلبت مشکل داره،ها عمل بازه،ها، نمیدونم من که الان نمیبینم  چیکار مبکنند اینا زیر روپوشم،یه اهنگ غمگینی هم گذاشتند ادم دلش میگیره میشنوی؟!  سلفی؟!  چی هست انوقت؟!   اهان دیدم اینجوری ها باشه الان میگیرم برات میفرستم . به ننو بگو شورت زیرپوش بگذار برام تو حموم اومدم برم دوش بگیرم بو گرفته جونم ها خدافظ . خدافظ.. (گوشی را از زیر روپوش بیرون می اورد بالا میگیرد تا عکس بگیرد دکتر از هوش میرود دستیار دوباره اب قند میدهد دکتر میخورد)  

دکتر:چیزی نیست،فشارم افتاده، 

دستیار۱:میگم اقای دکتر میخواهید بقیشو فردا انجام بدیم!؟ 

دکتر:(متعجب) اخه چطوری این شکمش بازه میمیره تا فردا.   

بیمار:(از زیر روپوش بیرون می اید مینشیند)اره دکتر راست میگه من میرم فردا میام حالمون گرفته شد با این اهنگ اه چی گذاشتی.    (همه با ترس) 

دستیار۲:اقا بشین کجا شکمت بازه همه چیزت میریزه بیرون بخواب اقا!!(اورا میخواباند،دکتر دوباره غش میکند،اب قند میدهند خوب میشود) 

بیمار: ای بابا این دکترم که غشیه این خانم دکتر اتاق بغلی خوب عمل میکنه برو بگو همون بیا!!.  

دکتر:(بالای سر بیمار می اید) ببین عزیزم، اون خانم دکتر دندون پزشکه.این قلب تو چندتا از رگ هاش گرفته ما بایدرگها رو بزنبم بهم ببینم کدومش هست بازش کنیم..   

بیمار:خب . چرا معطلید بزنید بهم . من گفته باشم شب ابدارم باید برم صرا...   

دکتر:قیچی،  پنس،   اهان، این رگ قطع میزنیم به این یکی( تا میزند اهنگ دشتی پخش میشود)  

دکتر:نه این نیست،اهان این یکی(تا میزند اهنگ صدا:  حامد پهلانه....) 

دکتر:نه اینم که خوبه بعدی ،اهان( صدا..امیده جهان.... ) 

دکتر:نه اینم که خوبه بعدی اهان(  صدای گاو و گوسفند)   

دکتر:اینم که خوبه بعدی اهان ( ریتم هندی تند اهنگ میپیچد)  اهان پیدا شد همینه..   

بیمار: اقای دکتر چکار کردی ،نوار رو چرا پیچوندی !!؟   دکتر:اقا،مشکلت همین جا بود همین رگ قلبت مشکل داشت الان حلش میکنم،   

بیمار:کدوم اهنگش بود؟! 

دستیار:صبر کن اقا بزار دکتر کارشو انجام بده. 

بیمار:اقای دکتر!؟  دکتر:بله، 

بیمار:اقای دکتر من دستشویی دارم!  

دکتر:بشین با این اعصاب من بازی نکن اقا..   

بیمار:چی سرمن داد میزنی اصلن من میخوام برم.. کو برو کنار( بلند میشود از روی تخت می اید پایین )

دکتر:چیکار میکنی اقا!! 

بیمار:اقا من به نشونه اعتراض اتاق عملو ترک میکنم.

دستیار۲:اقا میمیری؟! 

بیمار:()در حال خارج شدن،هرقدمی برمیدارد اهنگ ها با هم قاطی میشود) طوری نیست الان میرم تو خونه میگم مادرم دو تا کک بزنه خوب میشه.  (خارح میشود دکتر دوباره بیهوش میشود اب قند میدهند به دکتر زیر بغلش را میگیرند از اتاق عمل خارج میکنند) 

 

پایان.                                                                                   نویسنده:رسول پوریزدی

"بنام خداوند بخشنده ومهربان"

(اجرای این نمایشنامه؛منوط به اجازه کتبی از نویسنده این اثر میباشد)  

شخصیت ها :

1- راوی

2- درخت گیلاس

3- شاپرک خانم

4- گنجشک کوچولو

5- پیشی

6- خورشید خانم

 (پرده بالا میرود، قسمتی از صحنه روشن میشود)       

راوی:سلام بچه ها،امیدوارم حالتون خوب باشه؛ نمایشنامه ای که ما امروز براتون اجرای میکنیم اسمش هست                    "بابام همیشه زنده اس" خب یکی بود یکی نبود،غیر از خدای مهربون هیچکس نبود، توی این شهر شلوغ دخترخانمی بنام مریم با مامانش  توی یک خونه قدیمی؛ با یکسری حیونای مهربون دور هم  بخوبی و خوشی زندگی میکردند،سالها گذشت تا اینکه یک شب مهتابی!!(سکوت)..راستی شما بچه ها میتونیدحدس بزنید اون شب چه اتفاقی میتونه افتاده باشه!؟؟من میگم بهتره با هم نمایشنامه رو تماشا کنیم تا ببینیم که چه اتفاقی افتاده اون شب...

(قسمت راوی خاموش میشود نور آبی کمرنگی به قسمت دیگری از صحنه میپاشد)                   

صحنه:(حیاط خانه قدیمی،نورآبی کمرنگ دیگری بر روی درخت گیلاس میتابد؛در زیر درخت گیلاس کنجشگ کوچولوناراحت نشسته، نور صورتی قسمت دیگری ازصحنه روی دیوار خانه میتابد؛ پنجره اتاقی نمایان میشود که وصل به تراس میباشد،صدای جیرجیرکیها فضای صحنه را پر میکنند،که بهمراه ان موسیقی شب کودکانه ی در هم ادغام میشود؛شاپرکی بال زنان ازگوشه ای صحنه حرکت خود را اغاز؛تمام صحنه را دور میزند وشعر لالایی رابرای همه میخواند.)

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

بسمه تعالی

(  این  نمایشنامه مخصوص گروه نمایش " طلوع" شهرستان راور میباشد،اجرا آن خارج از این گروه منوط به اجازه کتبی از نویسنده این اثر میباشد) .

نمایش نامه طنز(صدو۳۵کیلومتر!!)

شخصیت ها :

1- یدالله خان

2- ماشالله

3- صغری

4- هاشم آقا

5- رمضون

6- سکینه خانم

7- پروین خانم

8- شنبه

9- قاسم

مکان:(گاراژ یک شهر) صحنه کمی روشن میشود،جلوی صحنه باجه بلیط فروشی،مردی همراه یک پسر پشت آن نشسته اند.مرد مشغول حرف زدن با گوشی تلفن،دروسط تعدادی مسافر روی صندلی های انتظار هر کدام مشغول کاری میباشند.درانتهای سالن گاراژ ،دو در دیده میشود که بالای یکی نوشته شده محل استراحت رانندگان پایه یک به بالا،و ورودی دیگر بدون در میباشد در حالی که روبان جلوی ان کشیده شده به راهرو یا خرابه نزدیکتر است.تمام دیوارها دیگر سالن برگه ی نصب شده که روی انها نوشته شده،این مکان مجهز به دوربین مدار بسته میباشد. باصدای پیرمرد صحنه کاملا روشن میشود.او از بین تماشاچیان ظاهر میشود که با لباس روستایی تمیز،در حالی که کوله پشت به پشت دارد.عکس سونوگرافی بزرگی زیر بغل، کیسه ی برنجی بدست گویی وسایل داخل ان است،عصا زنان با خود حرف میزند به سمت گاراژ.دراین هنگام گوشی پیرمرد به صدا در می اید. اهنگ شب اومدم خونتون نبودی،پس بگو کجا رفته بودی.... پیرمرد متوجه نمیشود تا اینکه باداد و فریاد زن اش که جوان تر او است ،که از بیرون به داخل ظاهر میشودمتوجه میشود....

صغری:ماشاا..،ماشاا.. گوشیت .

ماشاا..:چی میگی صغری؟!!

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

(بنام خداوندی که جمیل است؛وچشم زیباشناسه را به ما عطا کرد)

فیلمنامه کوتاه؛(قربون ودانشگاه)                       

روز__خارجی__زمین کشاورزی__ (دوربین از بالای سر درختان عبور میکند،ودرنهایت روی پیرمردی که در حال بیل زدن در زمین کشاوزی هست ،ذوم میشود؛ پیرمرد رادیو قدیمی آویزان به گردن ،رادیو درحال پخش آهنگ "ترانه" از رادیو فرداست..)                   

روز__خارجی__ ( دوربین ،پسر روستایی را نشان میدهد که؛در حالی روزنامه ای به دست دارد دوان دوان و با خوشحالی؛ از کوچه پس کوچه ها حرکت او شروع میشود و.. دربین گندم ها وعلف زار ها؛ گهگاهی هم دمپای از پایش در می اید و به زمین میخورد و بلند میشود؛ روی این تصویر آهنگ باز باران با ترانه پخش میشود.تا اینکه.... با نزدیک شدن پسر به پیرمرد،هر دو اهنگ پیرمرد و پسر با هم قاطی میشود ودر آخر نوار میپیچد به هم ،قطع میشود؛ پسر و پیرمرد با فاصله  رودروی هم قرار میگیرند،چشم در چشم همدیگر را لحظه ای نگاه میکنند،عصبانیت پدر بیشتر میشود بیل را به زمین میکوبد... روی این تصویر اهنگ کاویی پخش میشود. حرکات چشم بیشتر میشود تا اینکه .. )           

پیرمرد:(باعصبانیت).. چه مرگته؟!،صرا رو گذاشتی رو سرت،من چند دفعه بهت بگن اینجا ابرو دارم بچه.حالا من هیچی.خو نمیگی اون بندگون خدااوجو دارن استراحت میکنند گناه دارندها!؟ 

پسر:همونا رو میگی بابا؟! (دوربین لحظه ای  به سمت درختی که چند نفرزیر اون دارن .قلیون میکشندو پای منقل نشسته اند میرودو برمیگردد )          

پیرمرد:(متوجه میشود)  نگاه نکن نگا نکن به . برگردون سرت رو.. اشتباه شد.. عجب ادمایی پیدا میشن ها استغفرا..  حالا بگو ببینم چه مرگته ،دادو هورا راه انداختی؟؟                  

پسر:(با خوشحالی) بابا اگه بدونی چی شده؟! دانشگاه قبول شدم....                 

پیرمرد:چی؟!! ای خاک تو سرت قربون؛دوباره چکار کردی بابا؟!                   

پسر:نه !!!بخدا کاری نکردم بابا،گفتم دانشگاه قبول شدم هی دانشگاهه میرم درس بخونم..                         

پیرمرد:قربون ؟ مطمن باشم پسرم؟!!شیشه دانشگاه رو نشکسته باشی پسرم؟!         

پسر:ها به جون ننو(روزنامه را نشان پیرمرد میدهد) بخدا راست میگم اینم مدرکش     

پیرمرد:( روزنامه را میگیرد عینکش را پاک میکند به چشم میگذارد فیگور میگیرد که بخواند ) بچه مگه نمیدونی من سواد ندارم اینو میدی به من؟!   (روزنامه را پرت میکند به طرف پسر مشغول بیل زدن میشود و زیر لب چیزی میگوید)                       

پیرمرد:همچین داد میزنه،انگار تو المپیت!! اول شده.. برو اون بیل رو وردار بیار اون کوت موش رو بگیر..     

پسر: بابا من باید برم دانشگاه،ثبت نام کنم ،مگه دوس ندونشتی قربون دکتر بشه؟!                         

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

فیلم نامه کوتاه: « پیرشدن با او »                        

« تقدیم به آنهایی که تا آ خرین نفس با عشق زندگی کردند. !!!! »        

{اجرای این فیلمنامه منوط به اجازه کتبی از نویسنده این اثر میباشد}

  روز__خارجی__ صبح یک  پاییز__ (تصویر از آسمان بر روی کبوتری که پرواز میکند شروع میشود وبا صدای کلاغی بر روی درختان می اید؛وبه همراه افتادن برگ درختان به پایین می اید٬ تا به جلوی در خانه ای به زمین میریزد،صدای باز شدن درب خانه چوبی به گوش میرسد، عصایی بین برگه های جلو درب که روی هم تلنبار شده است فرو میرود ،حرکت دو پا در برگها وصدای خش خش، لحظه ای می ایستد،برمیگردد .صدای باز شدن درب خانه و دوباره بسته شدن، تصویر ارام ارام از روی برگ های زمین به روی درب خانه قدیمی میرود و فیکس میشود، درب خانه باز میشود،پیرزنی در حالی که جاروی در دست دارد ،عصای خود را به دیوار تکیه میدهد،چادر خود را محکم دور کمر میپیچید برگها جلوی درب خانه را جارو میکند،تصویری با صدای خش خش برگها روی حرکت جارو ارام ارام ذوم میشود تا جایی که فقط صدا جارو کردن فضا را پر میکند )           روز__داخلی__اتاق__ (دوربین از کتری که روی علاءالدین گذاشته شده شروع میشود، روی عکس های دورتا دور اتاق میچرخد، روی زمین می اید ؛جایی که یک تیکه نان روی زمین ریخته شده و دور ان پر از مورچه هست میرود،لحظه ای حرکت مورچه ها را میبینیم، باصدای صدای راه رفتن وکش کش کفش، در اخر صدای تق قفل در اتاق و باز شدن. تصویر به پایین در میرود.دو جفت کفش پلاستیکی سربسته در گوشه اتاق جفت میشود، درب اتاق بسته میشود تصویر کم کم بالا میرود ،پیرزن عصای خود را به دیوار تکیه میدهد،چادرش را روی رختخواب گوشه ی اتاق میگذارد، در این هنگام متوجه قاب عکس افتاده در طاقچه میشود بطرف طاقچه میرود قاب عکس را برمیدارد لبخند بر لبش جاری میشود، با پر روسری قاب را تمیز میکند و جایی دیگر از طاقچه میگذارد، تصویر روی قاب کم کم ذوم میشود .عکس یک پیرمرد با لبخند مشاهده میشود،باصدای باز شدن درب یخچال دوربین برمیگردد روی درب یخچال،از دبه ای کوچیک شیر داخل ظرف مسی ریخته میشود، پیرزن کتری را از روی علاالدین برمیدارد و کنار علاالدین روی زمین میگذارد ظرف شیر را جای کتری روی علاالدین میگذارد .وارام ارام پشت پرده تور سفید رنگ درب اتاق میرود و بیرون را نگاه میکند،دوربین از بیرون تصویر او را پشت پرده نشان میدهد که با صدای خنده ی بچه ها ادغام میشود به پشت پرده اتاق برمیگرد تعدادی از بچه ها را مشاهده میکنیم که در حالی بازی کردن هستند ولب حوض شوهر پیرزن نشسته و با مشاهده پیرزن از بیرون لبخند به او میزند ،صدای بچه ها فضای ذهن پیرزن را پر میکند و لبخند را برلب او می اورد.وکم کم همه چیز محو میشود. پیرزن بطرف چادرش میرود دوباره سر میکند عصا به دست کفش ها را میپوشد ارام به صحن خانه میرود. دوربین از پشت پرده تور پشت سر او میرود تا پیرزن به درب خانه میرسد.)  

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

تک بیت

من رهایم از قفس آزاد باشم لانه هست

                                                       من که میدانم برای تکیه کردن شانه هست

(رسول پوریزدی)

ترانه ای زیبا از شاعر راوری

 

روی دوشم یه تفنگ/
سلاحه گرم وقشنگ/
عاقبت منم شدم /
همون سرباز زرنگ/
هرجا گفتی من میرم/
لب مرز میرم به جنگ/
هرچی دشمنات میگن/
بزار گور شه چشم پلنگ/

(رسول پوریزدی راوری)

دوبیتی

دیشب مرا به بیمارستان شفا که برد/

دیدم به چشم خود که یکی جان سپرد ومرد/

من این همه راه برای مردن نیامدم!/
یک ذره امیدهم که داشتم اجل با خود برد/

(رسول پوریزدی "میلاد")

رفتنت باز مرا خانه خرابم کرده/ خلق من تنگ شده خنده جوابم کرده/
چه کنم باغم خود در همه حال/ خانه ی دل مرا غرق سرابم کرده/

( رسول پوریزدی راوری)

دوبیتی

چشم من از دیدنت انگار بارانی شده/
بس نگاه سرد داری دل زمستانی شده/
بوسه از لب های تو من را به کام مرگ برد/
اشتباه کرده دلم از بس که قربانی شده/

(رسول پوریزدی راوری"میلاد")

به اميدي آن روزي که به تو برسم؛ براي آمدنت دعا کردم؛ نه هر جمعه؛ بلکه بعد از هر نمازم؛

دوبیتی

 

چشمهایم بی تو بارانی است میدانی؟./
چار فصل من زمستانی است میدانی؟./
خاطراتم با تو معنا میشود گاهی/ بی تو مردن کار آسانی است میدانی؟./

(رسول پوریزدی راوری"میلاد")

دوبیتی


/ از این حرفهای تکراری همیشه من بیزارم
/ از این که عاشقم بودی در حد مرگ بیمارم
/ مرا بوسیدی و اما به راه دیگری رفتی
/ خلاصم کن که بعد از این من هر شب بی تو بیدارم/


(رسول پوریزدی راوری "میلاد")

دوبیتی

/ روی پل ایستاده ام از مرگ حکایت می کنم
/ با عبور هر مسافر بس قضاوت می کنم
/ مردم دورو برم گفتند که بیمارم ولی
/ از همین حرفهای مردم بس شکایت می کنم/

(رسول پوریزدی "میلاد")

منظره زيباي چشمانت را نگاه کردم؛ امروز ابر پلکانت باراني بود

دستان مهربانت بوي بهشت ميدهد؛ شکي ندارم وقتي بهشت زير پاي توست.

سورپرایز آخرشبی

دوبیتی طنز

/کوچه های شهر ما سی سال و اندی خاکی ان
/مردمون شهر ما از پشت قالی شاکی ان
/ یه نفر با تخته گاز دولخ به پا کرده ولی
/ نصف بالا شهر که در اسفالت بودن شاکی ان

 (رسول پوریزدی راوری "میلاد")

 

دو بیتی

 

/فصل چشمان نگاهت دیدنی است
/خنده هایت در بهاران چیدنی است
/باد پاییزی تو را از من گرفت
/شک ندارم اشک تو بوسیدنی است/

(رسول پوریزدی "میلاد")

 

چند جمله زیبا

 

سکوت تو علامت رضايت .نداشته هايت است. پس شلوغ باش ودنيا را به هم بريز!


پاييز بهانه ايست براي ريختن دردها؛ پاييز امسال دردهاي زيادي داشته ام"


ديروز بود که چشمانم از دوريت خيس شد!! امروز که دنيا باراني ايست از دوريت چه کنم؟!!

دوبیتی

در دلم ترسه تو رو دیگه نبینم/

پشت چشمام پر اشکه تو رو دیگه نبینم/

آشوبه احوال دلم ؛وقتی شنیدم/

پشت سرت حرفه تو رو دیگه نبینم/

(رسول پوریزدی "میلاد")

 


چند جمله زیبا

سکوت تو علامت رضايت .نداشته هايت است. پس شلوغ باش ودنيا را به هم بريز!


پاييز بهانه ايست براي ريختن دردها؛ پاييز امسال دردهاي زيادي داشته ام"


ديروز بود که چشمانم از دوريت خيس شد!! امروز که دنيا باراني ايست از دوريت چه کنم؟!!

تعداد صفحات : 6
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد