فیلمنامه کوتاه "آدمِ مو بلند"

فیلمنامه کوتاه "آدمِ مو بلند"

نوشته: بهزاد اسدنژاد

 

 

روز- داخلی- دستشوئی خانه
پسری 20 ساله با موهای بسیار بلند روبروی آینه ی دستشوئی ایستاده و موهای خیس و تازه شسته اش را با سشوار خشک می کند.
ژل مو را  بر می دارد و به موهایش می زند.

روز- داخلی – داخل خانه ی پسر
پدر و مادر بر روی مبل نشسته اند ، مشغول تماشای تلویزیون.
پسر از دستشوئی خارج میشود.
پدر ( با طعنه. به پسر ): خانوم عافیت باشه.
پسر طعنه ی پدر را با لبخندی پاسخ می دهد. بر روی یکی از مبلها می نشیند.
پدر:میگم چی شد؟ چرا نمیزنی این زلفای پریشونو؟
پسر: بابا باز شروع نکن که اصلا حسش رو ندارم.
پدر( عصبانی): میگه شروع نکن. مگه نگفتی تو این هفته کوتاهشون میکنی... خودت به درک آبروی من خاک بر سر تو این محل رفت... سوژه ی اهل محلی پشت سرت همه چی میگن.
پسر(عصبانی): اهل محل غلط میکنند، من عکاسم.  من هنرمندم موی بلند مال آدم هنرمنده... (از جا بلند میشود) این موها کوتاه نمیشه مگه تو غسالخانه.
در را باز می کند و از خانه خارج میشود. پدر از عصبانیت می خندد و مادر سری از ناراحتی تکان می دهد.
روز- خارجی- خیابان
پسر دوربین عکاسی اش را در دست گرفته و با عجله به سمتی میرود.
موهای بلندش تاب میخورد و مردمی که در حال رد شدن نیم نگاهی به پسر می اندازند.
روز- خارجی- جلوی مهد کودک
پسر زنگ آیفون را می زند.
صدای پشت آیفون:بله؟
پسر:سلام اومدم برای عکاسی قبلا هماهنگ کردم
در باز میشود.
روز- داخلی – مهد کودک
پسر وارد میشود. زنی جوان که گویی همه کاره ی مهد کودک است به استقبال پسر میرود و او را به سمت اتاق بازی راهنمائی می کند.
روز- داخلی – اتاق بازی مهد کودک
سر و صدای بچه ها. پسر همراه زن جوان وارد  میشود.
پسر دوربین خود را روشن می کند و مشغول عکاسی میشود.
بچه های حاضر در اتاق بازی ، کودکان سرطانی هستند. موی سر همه ی آنها ریخته است. بچه ها متوجه پسر میشوند. دست از سر و صدا می کشند و به پسر نگاه می کنند. موهای بلند پسر توجه آنها را جلب کرده است.
یکی از پسر بچه ها خیره به موهای پسر دست به سر بدون موی خودش می کشد. از جا بلند میشود و به سمت پسر میرود. پسر با دیدن پسر بچه روی دو زانو مینشیند و دست از عکاسی می کشد.
پسر بچه خیره در چشمان پسر دستی به موهای بلند او می کشد و بعد از آن دستهایش را به سر بی موی خود می مالد.
پسر مات و مبهوت.
بعد از پسر بچه، دیگر بچه های اتاق بازی یکی یکی به سمت پسر می ایند دست بر موهای بلند پسر می کشند و بعد از آن  دستهایشان را به سر بی موی خود می مالند.
روز- داخلی- دستشوئی خانه
عکس کودکان سرطانی مهد کودک ( همه گی در کنار هم ) به آینه ی دستشوئی زده شده است.
صدای کار کردن ماشین اصلاح مو و صدای گریه ی آرام.
ریخته شدن موهای سر بر روی زمین... به تدریج موهای ریخته شده بر روی زمین بیشتر و بیشتر میشوند
ماشین اصلاح مو خاموش میشود. پسر جوان با موهای از ته تراشیده به عکس روی آینه نگاه می کند و با گریه دستی بر سرش می کشد.

 ترانه تنهاتر از سکوت

جسم من روی زمینه، انگاری نفس ندارم  =  من دیگه تو آسمونا ترسی از قفس ندارم

اومدی با چشم گریون داری از غصه میمیری  =   باورت نمیشه رفتم هی سراغمو می گیری

دستتو نداز رو قلبم دیگه بیخیال دردم  =   باورت نمیشه الان من دیگه بر نمی گردم

خداحافظ گل شب بو

خداحافظ بی هیاهو

من میرم قصه تموم شد، خداحافظ من بی او

هر چی عمری تنها بود، حالا این خونه شلوغه  =  گریه هات که مال من نیست میدونم همش دروغه

خدا مهربونی کرد و منو از خودم جدا کرد  =  میدونست یه عمری تنهام ، اون خودش منو صدا کرد

 

دستتو نزار رو قلبم دیگه بی خیال دردم  =  باورت نمیشه اما من دیگه بر نمی گردم

ترانه سرا : سرکار خانم مریم آذین

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

(( همه اخطار ها زنگ " ندارند" گاهی "سکوت" آخرین اخطار است.))

نمایش نامه:  تنهاتر از سکوت

اشخاص نمایش:

1- آقا جلال" مردی است 47-48 ساله"

2- کریم" جوانی است 20 ساله"

3-مانیا

4-داگون

 

اجرای این نمایش نامه، منوط به اجازه کتبی از نویسنده این اثر می باشد.

 

 

(( اپیزود اول))

زمان : ]نیم روز - نور قسمتی از صحنه را روشن می سازد – [

مکان: ]قسمتی از خانه ی مخروبه که تاریکی بر قسمت های دیگر حاکم است – صدای موسیقی – ترس بر اندام هرکس می اندازد – با شروع موسیقی دو نیرو ( مانیا، داگون ) که لباس خاص جادوگران بر تن دارند با آرایشی زننده در حالی که النگو ها – حلقه های سیاه – گوشواره ها – وریسمان های متفاوتی در دست مردم را زیر نظر دارند وارد می شوند – گرد دتاگرد فضای مخصوص خود را برانداز و اجرای مراسمی را آغاز میکنند – هر دو به مهارت و وسوسه در اجرای مراسم خود می کوشند ...[

مانیا: ( در حال اجراء نمایش خود، همه تماشاچیان را زیر نظر دارد ). در روزگارانی که آدمی فقط آدم بود، بر عرصه این پهناور خاکی – اسامی نجیب زادگان، رباخوران و ژولیده حالان – هنوز به وجود نیامده بود که ( با تأکید ) آیشتر! تعیین  کننده ی سرنوشت آدمیانه به رایزنی با مردان  انجمنی برپا نمود تا بد حال ترین – نیکو ترین – بی عار ترین آفریده را از میان این سرزمین برگزیند، چرا که شهر افسوس را مردانی می باید از جنس سکوت، از جنس ... ] در حال جست و جو در بین تماشاگران [ می بینم، می یابم، کسانی که در این انجمن با شکوه نشسته اند. ]  آرایش و زیور آلات را به رخ می کشد تا تماشاگر را وسوسه کند [ رخ زیبا، زر دل ربا، دلربایی دارد، موی زیبا را نوازش، حس زیبایتان گوارای وجود. ( موسیقی تغیر ریتم می دهد و تند تر می شود حرکت مانیا همراه با رقص النگو هایش و چرخش حلقه ها سعی در جلب توجه دارد – که با صدای ناله مرد قطع 

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید