نمایشنامه تنها تر از سکوت

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

(( همه اخطار ها زنگ " ندارند" گاهی "سکوت" آخرین اخطار است.))

نمایش نامه:  تنهاتر از سکوت

اشخاص نمایش:

1- آقا جلال" مردی است 47-48 ساله"

2- کریم" جوانی است 20 ساله"

 

 

اجرای این نمایش نامه، منوط به اجازه کتبی از نویسنده این اثر می باشد.

تماس با نویسنده:

09132959795

09136664407

 

(( اپیزود اول))

مکان:

] خانه ای مخروبه ای در گوشه ای از شهر –هاله ای از نور خانه را روشن می سازد

مردی با حالت نیمه خمار ژنده پوش با موهای ژولیده و بلند در حالی که یک جفت دمپایی پاره را با نخ به هم گره زده به گردن آویزان کرده و ته مانده سیگاری را که گاهی پک میزند دیده می شود. در گوشه ای دیگر، عروسک های بزرگی با چهره نابهنجار بر روی جعبه های چوبی میوه گذاشته شده اند به چشم می خورد مرد با همان حالت گذشته را بازآفرینی می کند .مخاطب ، آن همان عروسک ها می باشد..[

آقا جلال: خب بچه ها، به نظر شما این سیگاری که دردست  منه برای بدن ضرر داره یا نه؟!

] سکوت[  پس چی شد؟!! آهان!! می ترسید یکی از بین شما ها بره لو بده؟ بازجویی کنند شما رو آهان!؟

نترسید، امروز این جا یک کلاس درسه اونم از نوع آزادش

البته اگر کسی از جزئیات کلاس رو نره راپورت بده،افتاد!؟خاطرمون جمع؟!

باریکی کنید تا یک بار دیگه سوالم رو تکرار می کنم، این سیگاری که دست منه ضرر داره یا نه؟!

]با آب و تاب در بین شاگردان خیالی کلاس و سوالات آنها را باز گو می کنند و در همین حین ریتم حرکتش با هر سوال تند و تندتر می شود.[

شما؟! برای تفریح اگر باشه بد نیست.

آفرین زیادش خیلی بده ریه ها رو خراب می کنه،مثل سم می مونه برای بدن انسان ، همه بدبختی ها از یک سیگار شروع میشه مضره ، داره هارت و پورت میکنه، هارت و پورت می کنه] صدای آقا جلال با صدای زنگ با هم تلفیق می شود.لحظه ای سکوت همه جا را فرا می گیرد- نور صحنه را کاملا روشن می کند.[

آقا جلال: درسته ، کریم راست می گفت همه بدبختی های یک آدم معتاد از یک سیگار شروع میشه آدم معتاد پا میزنه به زندگیش . زندگی منم اولش مثل این سیگار کامل بود، و لی حالا درست و با دقت نیگاه کنید، اینقدر از اون و، باقی گذاشتم، دیگه چیزی به آخرش نمونده، اول زندگی مثل این سیگار می مونه  تا آتیش بهش نزنی نمی سوزه و سیاه  نمیشه دیگه آب خضر هم اثر نداره.(( با پوزخند)) راست میگه دوستمون دارم هادران یادران می گم !! خسته شدید دیگه نه؟ بالاتفاق بروید دنبال کارتون، منم بروم دنبال کار خودم ساعت چنده؟!] آستین لباس خود را بالا می زند که ساعتش را نگاه کند  متوجه زخم های و جای کبود روی بدن خود می شود. پا به پا می کند. دستی روی تبخال لب خود می کشد[

آقا جلال: اینا چیزی نیست، جای آمپوله، والا- میگید نه بیایید خودتون ببینید!

اینها ،جای واکسن کزازه بچگی زدم والا، دیگه نیست نیگاه کنید این دستم هم هست!!] طفره می رود[ول کنیم این حرفا رو ساعت ! ساعتم گم شده آقا!! حالا جواب آذر رو چی بدم، یادگار عروسیمون بود، بزارید زیر این وسایل بگردم تا بیارم بهتون نشونش بدم ساعت خیلی قشنگ و با ارزشی بود، یک لحظه صبر کنید الان میارمش تا شما هم ببینید.] بسرعت به طرف وسایل کنج اتاق می رود در حال زیر و رو کردن لحظه ای دست می کشد و به یاد می آورد.[ عجب حواسی دارم من ساعت رو که فروختم به آق میرزا. ] رو به تماشاگران سینه صاف می کند و ادا در می آورد[ آقایون و خانما ببخشید از بس این بچه ها شلوغ می کنند مگه حواس برای آدم می گذارند، با اجازه آذر خانم  و با جناق کچل و بچه هاش و تیر و طایفه استخوان، پول های ساعت دامادی رو دود کردم رفت هوا کف بزنید. هورا... !! امروز این جا یک گاردن پارتی توپه دست... دست... دست] لحظه های حرکات بالت را انجام میدهد و در نهایت متوجه حرکت چیزی رو ی زمین می شود[ هیســـــــــــــس!! نفــــــــــــــوذی!!!

] دمپای ها را به سرعت از گردن در می آورد و روی زمین به دنبال می خزد و در آخر رو ی او می کوبد و فشار می دهد[ کشـــــتمــش !! پادرازی!! سوسک بود!! داشت می آمد به طرف حریم خصوصی من! عجب سوسک چاق و چله ایهم هست! لعنتی  این جا هنوز صاحب داره، نمی بینی!! می خوای با پرستیژیک یه آدم بازی کنی؟ نترسید شما .

قیافه اش به اون سوسکای میخوره دنبال جفت می گرده، نیگاه کنید چه جوری داره پاهاشو تکون میده هنوز یه ذره جون داره، لی لای لی لی لای لای.] متوجه صدای می شود[ و به دنبال تلفن!! تلفن داره زنگ میزنه، یکی نیست جواب این تلفن رو بده سوخت از بس زنگ خورد، پس کجاس این گوشی تلفن لعنتی؟! آذر خانم این تلفن کجاست؟! مگه کری گفتم این تلفن کجاست داره زنگ می خوره] زیر وسایل گوشی تلفن خرابه ای را پیدا می کند که عینکی به سیم ان آویزان است عینک را به صورت می گذارد شماره تلفن نگاه می کند[از  مدرسه اس، هیسس!! بچه اون صدای تلویزیون رو کم کن.]محترمانه[سلام علیکم، بله بفرمائید حاج اقا. خواهش می کنم بله خودم هستم، حاجی ] سکوت گوش میدهد .... اضطراب [ چی؟! حتما اشتباهی شده آقای مدیر، بذارید،  درسته، اخه با چه مدرکی بابت چی؟ یه لحظه شما گوش کنید، آخه شما نمیزارید من حرفمو بزنم، ببینید حاج اقا،] از کوره در می رود با عصبانیت[مرتیکه زبون نفهم چرا نمی ذاری من حرفمو بزنم الو.... الو ... چرا قطع می کنی  لعنتی؟! چرا کسی نمی ذاره من حرفمو بزنم می دونم باهاتون چیکار کنم، برای من پاپوش درست می کنی داغسر خپل،

] گوشی را می گذارد و داخل وسایل بدنبال قلم و کاغذ می گردد.[ نشونت می دم. مرتیکه برگشته داره میگه، جواب آزمایش اعتیادت مثبت در آومده، به من میگه معتاد، شما فکر شو بکنید من معتادم من!! بزار ازت شکایت کردم انوقت معلوم میشه کی معتاده، معتاد جدو آبادته مرتیکه خپل، من ده سال فرهنگی نمونه بودم، هم تو خونه ام هم سر کار، میدونم . باب دندونت نیستم آره ... خودمو باز خرید می کنم ! اصلا ، اصلا، انتقالی می گیرم میرم یه جای دیگه. سارا پس این دفتر و قلم لامصب من کجاست؟! چرا هیچ چیز سر جاش نیست این جا، چیه؟ چرا همگی تون زل زدید به من؟ مگه درس و مشق ندارید؟ بروید پی کارتون. یا ا ... سارا نمی خواد بابا دیدمش این جاست.] کف اتاق دراز می کشد  بلند می نویسد و میخواند[ بسمه تعالی: به ریاست محترم آموزش  و ...

نه بابا این که از خود شونه، ] خط می زنه دوباره[به داگستری شهرستان ...

نه نه!!  به کلانتری و مواد مخدر] آستین پیراهن پاره خود را بالا می زندمتوجه جای تزریق می شود رو به تماشاگران چهره حق به جانب [ چیزی نیست، گفتم جای واکسن کزازه از بچگی مونده باور نمی کنید ؟ شما هم زدید، آستین هاتون رو بزنید بالا نیگاه کنید، اصلا من شاهد دارم، که پاک- پاکم یک هفته لب نزدم، به جان کریم راست می گم- همین چند روز پیش رفتیم آزمایش صبر کنید کریم جوابش و آورد معلوم میشه. چهره ام غلط اندازه آقا ولی ، ولی دیگه نمی کشم دیگه تزریق نمی کنم تو ترکم، کریم خیلی پسره خوبیه می خواد منو بفرسته کمپ میگه اونجا ترک میدن آدمای معتاد رو البته منم قول دادم دیگه ترزیق نکنم، دیگه نمی کشم به جان مادرم دیگه نمی کشم، دارم پاک می شم. ] سرفه های او دیگه اجازه نمی دهد که ادامه دهد. در این هنگاممتوجه صدایی از بیرون می شود ، بو می کشد هر دفعه عمیق و عمیق تر و به طرف پنجره اتاق می رود جعبه ای را می اورد و روی ان می ایستد و بیرون را نگاه می کند هاله ای از نور قرمز به داخل می تابد که همراه موسیقی هولناک فضا را پر می کند . دو نیرو با چهره هایی ترسناک وارد می شوند اطراف او را فرا می گیرند ، وسوسه می کنند تا به بیرون رود و در گوشه ای محو می شوند.[

آقا جلال: دبش. عجب بویی هم داره، اهان دیدمش اونجاس، دوتا جوون، بیست ساله و  هیجده ساله یکی شون سیگار در آورد میکشه .......به به – آب تلخ هم دارند که ... بهتره برم باهاشون ....] بال بال می زند...[

نه،نه، من به کریم قول دادم،] از روی صندلی پایین می اید دو دل[آهان باید برم بهشون بگم پشت دیوار خونه مردم  بو به هوا نکنن. باده نوشی!؟ آخه این جا زن و بچه مردم دارن زندگی می کنند، بچه ببینه فردا یادمیگیره ،اره باید برم چند تا پس گردنی بزنم بهشون] رو به عروسک[ بچه این تنبان منو ندیدی بلند شو جا خوشی کردی. باید  با بچه درست صحبت کرد! شلوار بابا رو  ندیدی سارا جان آهان اونجاس،] مضطرب[ نه،نه- تو به کریم قول دادی، نباید بزنم زیر قولم نه،نه ، باید برم، من باید برم ... نه! ... نه! ... نه!.

] در حال پوشیدن کت و شلوار پاره که متوجه صدای زنگ تلفن می شود.[  تلفن!! تلفن!!

 باید بروم ! ... بچه اون تلفن رو جواب بده تا من برم و برگردم، اگه احیانا کاری با من داشت بگو، بابام خونه نیستن بگو رفته بیرون خرید کنه، نه ! نه ! اصلا بگو رفته بیرون ورزش کنه، دروغ چیه! ببین ... دروغ مصلحتی که مشکلی نداره، اصلا نمی خواد خودم جواب میدم. تو برو به درس و مشقت برس] گوشی تلفن خرابه را بر میدارد و در گوشه ای روی جعبه می نشیند.[ الو ، ......................   بفرمایید ......................    الو ......................   الو ...................... پس چرا حرف نمی زنی مرض داری مزاحم میشی ...  فوت نکن لعنتی .... ] گوشی را می گذارد[ هیچی بابا مزاحم بود... فکر کنم از کیوسک زنگ میزنه . اَه پس این مامانت کجاس؟! آذر، آذر!؟ کجایی بابا، مواظب این بچه ها باش دست به چیزی نزنند یه دفعه تا من جلی برم و برگردم.

اَهه، چیه هی آقا، آقا را انداختید، حالا خواستیم برویم آب و هوایی عوض کنیم. دالامب ودولومب راه نندازید تا بروم برگردم دیگه،] رو به یکی از عروسک ها[افتاد  داش مشدی؟!

] سرفه های او شدید تر می شود، آرام آرام به طرف در ورودی خانه می رود لحظه ای می ایستد تمام خانه را برانداز می کند، نور کمرنگ تر می شود. موسیقی هولناکی صحنه را فرا می گیرد- که با حالت تهوع و استفراغ ود همراه است، ..... صحنه کاملا خاموش می شود .

لحظه ای سکوت بر صحنه حاکم می شود .... [

صدای آقا جلال: دوران خیلی سختی بود، سخت تر از اون اینکه که داری می بینی عاجز شدی و کسی نیست دستت رو بگیره، زندگیت شده یه حبسگاه، داری می بینی بعضی ها دارند با وضعیتی که ازت می بینند و چالت می کنن و حایلی درست می کنند برات تا ساقط شدن رو ببینید.

این وسط هم دست یه سادیسم بی رحم پیدا میشه و با زندگی ات ساخت و پاخت می کنه، همه اینا رو میبینی ولی دردت یه چیزه دیگه ای است، اینا دیگه برات مهم نیست، خاطر آسوده مشغول درد خودتی، اینا همه بهونه شد برای اذر تا ترکم کنه، الان ده ساله دیگه خبری ازشون ندارم، اره فقط یه چیز یادم مونده، گریه های سارا، راست می گن دخترا بابایی ان، قدر دختراتون رو بدونید، ای کاش می شد گذشته ها رو جبران کرد ............. ای کاش می شد.

(( اپیزود دوم))

] نور صحنه را روشن می سازد.[

]مکان: همان خانه مخروبه، اقا جلال، درحالی که کمی می لرزد در گوشه ای دیده می شود روی شانه هایش پتو انداخته و چمباتمه زده آهسته گریه می کند....[

آقا جلال: اینجا دیگه جای موندن نیست، باید هرچه زودتر از این جا بروم، اره] اشک های خود را پاک می کند به طرف وسایل در حال جمع کردن، که دوباره منصرف می شود....[

آخه، من بغیر از این جای، دیگه جایی رو ندارم که برم، راه شیراز هم که دوره پول می خواد. منم ندارم. ] رو به عروسک ها[ توداری یه ذره پول بهم قرض بدی؟ نداری؟ شما چی اقا؟! شما هم نداری؟! یکی به من پول بده، یکی به من کمک کنه، پول میخوام، خانم! خانم !؟

تورو جون مادرت قسم، آقا ! هی آقا.] لباس های عروسک را می گردد.[ تو پول داری، نمی خوای بهم بدی، آره میدنم همه گرفتاریم، منم گرفتارم، زود باش. دارم میمرم.

زود باش  لعنتی،  ....... توهم  که مثل من در به درو آسی و پاسی.] گوشه ای ولو می شود.[ باید باید صبر کنیم تا کریم واسم پول بیاره، آره، آخه اون داره هرروز پول جور میکنه برامون میاره ندیدی ؟ همش بهم  میگه با این پولا می خوام بفرستم انجمن ترکت بدم. پدر سوخته. میگه لباس شیک می خرم برات، موهامو- آرایش می کنه. میگه از این کفشای  قیصری میگرم برات، وقتی می  پوشی تلق و تلوقش کل فضای کمپ رو پر کند. ولی من دلم داره شور میزنه، پولای این پسره کریم از بد راهی داره در میاد، شما هم همین حس منو دارید؟! پسره خیلی خوبیه با مرام با معرفت، یکی از باهوش ترین شاگردای کلاسم بوده،آره هنوزم برام حکم اون شاگرد زرنگه رو داره،] پوزخندی می زند و ادامه می دهد.[ اون ته کلاس می نشست، یه دارو دسته ای برای خودش داشت، میگه سرزا مادرشو از دست میده، باباشم دایم الخمری بود که لنگه نداشت، چند سالیه دیگه تحمل باباشو نداشت و زد بیرون- این دارالاماره رو هم که میبینی اون پیدا کرده برامون ،صاحبش چند ساله خارج از کشور زندگی میکنه، کسی اصلا سراغ این جا رو نمی پرسه دیگه بنده خدا کلا بارو بندیل اش رو بسته فرار کرده از ایرون- چی؟! از خودم!! از کجاش بگم؟!! از کجاش که همش یک لکه ننگه ی تو پرونده سیاه من، پا در گل موندم عین  سگ پشیمونم، همه بدبختی هام از اون روزی شروع شد جواب تست آزمایش اعتیادم مثبت در اومد نه یکدفعه چند بار هی چشم پوشی، هی تکرار- آخرشم حکم اخراج از مدرسه رو دادن  دستم گفتم برو بسلامت، آبروی فرهنگی ها روبروی،آذر هم تا شنید اخراجم کردن، از خداش بود اون بنده خدا هم دیگه به اینجاش رسیده بود، دست سارا رو گرفت و رفت که رفت دیگه هم پشت سرشو نیگاه نکرد. صاحبخونه هم تا دید آس و پاس شدم همه وسایلم رو ریخت تو خیابون چند سالی بود با فروش وسایل خونه سر می کردیم ده سالیه زابرا شدم تو این خراب شده، تو این ده ساله برای تأمین مواد دست به همه کاری زدم، دزدی، گدایی، حمالی،] رو به عروسک ها[  بایدم بخندید، مسخره اس نه؟!] متوجه صدایی از بیرون می شود، گوش فرا می دهد.[تو هم می شنویی ؟ صدای پای کریمه که داره میاد، باید بلند شم وسایل اینجا رو مرتب کنم آخه کریم ببینه اینجا به هم ریخته اس ناراحت می شه،] در حال جمع و جور کردن، کمی خمارتر[ راستی می خوام اگه وقتی خوب ، خوب شدم، با کریم بزنیم به یه کارنون آبدار، چه کاری ؟! نمی دونم، شاید یه کاری که هم توش نون باشه هم آب] می خندد[  واقعیتش هنوز در موردش هیچ فکری نکردم، اهان شاید شاگرد خصوصی بگیرم، کریم  هم که دست به سازش عالیه، نیگاه کن اون ساز مشکیه رو می بینی مال اونه، جونش  بسته به سازشه، خوب شد نه؟! دیگه همه جا مرتب شد.] دوباره پتو را روی شانه هاش می اندازد و در گوشه ای می نشیند.[ هوا هم داره کم کم سر میشه داره زمستون میاد. شماها که  عروسک هستید جون ندارید پس چرا دارید می لرزید؟! شرمنده شما هم چند ساله زا برا خودم کردم، استخونام داره درد میکنه، داره درد می کنه، هوا هم کم کم داره تاریک میشه ، پس چرا کریم نیومد- نه! نه! کریم بی معرفت نیست اون میاد، اون میاد- اون داره میاد..... دارم صدای پاشو می شنوم .... آره داره میاد.

 اون میاد .......] با پا زیر وسایل می زند و بهم می ریزد.... نور صحنه کمرنگ می شود. که با صدای در هم ریختن وسایل ادغام می شود صحنه کاملا خاموش می شود...... لحظه ای سکوت همه جا را فرا می گیرد....[

صدا: مشترک مورد نظر شما در دسترس نمی باشد لطفاً بعداً شماره گیری نماید، تماس شما از طریق پیامک به ایشان اعلام می گردد..... دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد.....

 صدای آقا جلال: اگه می خوای قضاوتم کنی ، هنوز زوده، اگه می خوای قضاوتم کنی ، کفش هام رو بپوش و همراهم قدم بزن، اگه تونستی دردهام رو بکشی، سال هام رو بگذرونی بعد بشین و قضاوتم کن، اگه از این زخم و زیلی های تنم فراری هستی دستمو نگیر ولی تو رویام دلمو صابون زدم تو همیشه پا به پامی حتی اگه دستمو نگیری حتی اگر سراغم نیای....

 

 

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید