فیلمنامه کوتاه؛(قربون ودانشگاه)

(بنام خداوندی که جمیل است؛وچشم زیباشناسه را به ما عطا کرد)

فیلمنامه کوتاه؛(قربون ودانشگاه)                       

روز__خارجی__زمین کشاورزی__ (دوربین از بالای سر درختان عبور میکند،ودرنهایت روی پیرمردی که در حال بیل زدن در زمین کشاوزی هست ،ذوم میشود؛ پیرمرد رادیو قدیمی آویزان به گردن ،رادیو درحال پخش آهنگ "ترانه" از رادیو فرداست..)                   

روز__خارجی__ ( دوربین ،پسر روستایی را نشان میدهد که؛در حالی روزنامه ای به دست دارد دوان دوان و با خوشحالی؛ از کوچه پس کوچه ها حرکت او شروع میشود و.. دربین گندم ها وعلف زار ها؛ گهگاهی هم دمپای از پایش در می اید و به زمین میخورد و بلند میشود؛ روی این تصویر آهنگ باز باران با ترانه پخش میشود.تا اینکه.... با نزدیک شدن پسر به پیرمرد،هر دو اهنگ پیرمرد و پسر با هم قاطی میشود ودر آخر نوار میپیچد به هم ،قطع میشود؛ پسر و پیرمرد با فاصله  رودروی هم قرار میگیرند،چشم در چشم همدیگر را لحظه ای نگاه میکنند،عصبانیت پدر بیشتر میشود بیل را به زمین میکوبد... روی این تصویر اهنگ کاویی پخش میشود. حرکات چشم بیشتر میشود تا اینکه .. )           

پیرمرد:(باعصبانیت).. چه مرگته؟!،صرا رو گذاشتی رو سرت،من چند دفعه بهت بگن اینجا ابرو دارم بچه.حالا من هیچی.خو نمیگی اون بندگون خدااوجو دارن استراحت میکنند گناه دارندها!؟ 

پسر:همونا رو میگی بابا؟! (دوربین لحظه ای  به سمت درختی که چند نفرزیر اون دارن .قلیون میکشندو پای منقل نشسته اند میرودو برمیگردد )          

پیرمرد:(متوجه میشود)  نگاه نکن نگا نکن به . برگردون سرت رو.. اشتباه شد.. عجب ادمایی پیدا میشن ها استغفرا..  حالا بگو ببینم چه مرگته ،دادو هورا راه انداختی؟؟                  

پسر:(با خوشحالی) بابا اگه بدونی چی شده؟! دانشگاه قبول شدم....                 

پیرمرد:چی؟!! ای خاک تو سرت قربون؛دوباره چکار کردی بابا؟!                   

پسر:نه !!!بخدا کاری نکردم بابا،گفتم دانشگاه قبول شدم هی دانشگاهه میرم درس بخونم..                         

پیرمرد:قربون ؟ مطمن باشم پسرم؟!!شیشه دانشگاه رو نشکسته باشی پسرم؟!         

پسر:ها به جون ننو(روزنامه را نشان پیرمرد میدهد) بخدا راست میگم اینم مدرکش     

پیرمرد:( روزنامه را میگیرد عینکش را پاک میکند به چشم میگذارد فیگور میگیرد که بخواند ) بچه مگه نمیدونی من سواد ندارم اینو میدی به من؟!   (روزنامه را پرت میکند به طرف پسر مشغول بیل زدن میشود و زیر لب چیزی میگوید)                       

پیرمرد:همچین داد میزنه،انگار تو المپیت!! اول شده.. برو اون بیل رو وردار بیار اون کوت موش رو بگیر..     

پسر: بابا من باید برم دانشگاه،ثبت نام کنم ،مگه دوس ندونشتی قربون دکتر بشه؟!                         

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

فیلم نامه کوتاه: « پیرشدن با او »                        

« تقدیم به آنهایی که تا آ خرین نفس با عشق زندگی کردند. !!!! »        

{اجرای این فیلمنامه منوط به اجازه کتبی از نویسنده این اثر میباشد}

  روز__خارجی__ صبح یک  پاییز__ (تصویر از آسمان بر روی کبوتری که پرواز میکند شروع میشود وبا صدای کلاغی بر روی درختان می اید؛وبه همراه افتادن برگ درختان به پایین می اید٬ تا به جلوی در خانه ای به زمین میریزد،صدای باز شدن درب خانه چوبی به گوش میرسد، عصایی بین برگه های جلو درب که روی هم تلنبار شده است فرو میرود ،حرکت دو پا در برگها وصدای خش خش، لحظه ای می ایستد،برمیگردد .صدای باز شدن درب خانه و دوباره بسته شدن، تصویر ارام ارام از روی برگ های زمین به روی درب خانه قدیمی میرود و فیکس میشود، درب خانه باز میشود،پیرزنی در حالی که جاروی در دست دارد ،عصای خود را به دیوار تکیه میدهد،چادر خود را محکم دور کمر میپیچید برگها جلوی درب خانه را جارو میکند،تصویری با صدای خش خش برگها روی حرکت جارو ارام ارام ذوم میشود تا جایی که فقط صدا جارو کردن فضا را پر میکند )           روز__داخلی__اتاق__ (دوربین از کتری که روی علاءالدین گذاشته شده شروع میشود، روی عکس های دورتا دور اتاق میچرخد، روی زمین می اید ؛جایی که یک تیکه نان روی زمین ریخته شده و دور ان پر از مورچه هست میرود،لحظه ای حرکت مورچه ها را میبینیم، باصدای صدای راه رفتن وکش کش کفش، در اخر صدای تق قفل در اتاق و باز شدن. تصویر به پایین در میرود.دو جفت کفش پلاستیکی سربسته در گوشه اتاق جفت میشود، درب اتاق بسته میشود تصویر کم کم بالا میرود ،پیرزن عصای خود را به دیوار تکیه میدهد،چادرش را روی رختخواب گوشه ی اتاق میگذارد، در این هنگام متوجه قاب عکس افتاده در طاقچه میشود بطرف طاقچه میرود قاب عکس را برمیدارد لبخند بر لبش جاری میشود، با پر روسری قاب را تمیز میکند و جایی دیگر از طاقچه میگذارد، تصویر روی قاب کم کم ذوم میشود .عکس یک پیرمرد با لبخند مشاهده میشود،باصدای باز شدن درب یخچال دوربین برمیگردد روی درب یخچال،از دبه ای کوچیک شیر داخل ظرف مسی ریخته میشود، پیرزن کتری را از روی علاالدین برمیدارد و کنار علاالدین روی زمین میگذارد ظرف شیر را جای کتری روی علاالدین میگذارد .وارام ارام پشت پرده تور سفید رنگ درب اتاق میرود و بیرون را نگاه میکند،دوربین از بیرون تصویر او را پشت پرده نشان میدهد که با صدای خنده ی بچه ها ادغام میشود به پشت پرده اتاق برمیگرد تعدادی از بچه ها را مشاهده میکنیم که در حالی بازی کردن هستند ولب حوض شوهر پیرزن نشسته و با مشاهده پیرزن از بیرون لبخند به او میزند ،صدای بچه ها فضای ذهن پیرزن را پر میکند و لبخند را برلب او می اورد.وکم کم همه چیز محو میشود. پیرزن بطرف چادرش میرود دوباره سر میکند عصا به دست کفش ها را میپوشد ارام به صحن خانه میرود. دوربین از پشت پرده تور پشت سر او میرود تا پیرزن به درب خانه میرسد.)  

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید